ستاره خاموش



قدیمیا خیلی چیزا رو راست گفتن اما بعضیا رو هم.

تومنطقه ما ضرب المثلی هست که میگه "تا بچه گریه نکنه مادرش بهش شیر نمیده"

مثال نقض واقعیشو خودم دیدم.

تازه بچه ش دنیا اومده بود. گرفته بودش توی آغوش و هی میزد کف پاش محکم میزدا! گفتم خب گناه داره چرا میزنید؟ گفت آخه هر 5 ساعت باید شیر بخوره پرستار گفت اینجوری بیدارش کنم.


جمله ای که صدها بار از مادرایی با تیپهای مختلف شنیدم. شاید بنظرتون مسخره بیاد ولی خلوصی که من تو این جمله میبینم از خیلی از دوستت دارم های به ظاهر عاشقانه بیشتره!

واینجاست که به جرات قسم میخورم که هیچکس عاشق تر از مادر نیست.


تو این روزا که رفت و آمدها زیاده بیشتر هوای مادر رو داشته باشیم.

پ.ن: شامل تمام عزیزان از خانم و آقا و مجرد و متاهل 


بخاطر سرماخوردگی اومده پیشم. وقتی میخام براش دارو بنویسم میگه: لطفا یه چیزی بنویسید که بتونم روزه بگیرم.

خودکار تو دستم هم از تعجب جوهرش وایمیسه!

- مگه روزه میگیری؟

مادرش که بنظر اهل نماز و روزه میاد زبونش میشه: بعععله، نگاه به سرو وضع دخترم نکنید روزه که میگیره دیگه!

باز به دختر نگاه میکنم و میگم نکنه تو دوتاخدا رو قبول داری؟ آخه ما خوندیم همون خدایی که میگه روزه بگیر؛ میگه حجابت واجبه.



من دلتنگ توام

دلتنگ دوستی که روزی کنارم می نشست، هرچند من حرف نمیزدم اما درد دلهای تو مراهم آرام میکرد.

وامروز تمام آن دوستی فقط شده سلام. بله. نه.

و فراتر از اینها فقط سکوت و سکوت

حتی دیگر نگاه دوستانه ای نیست که دلم را گرم کند به داشتنت

و باز هم افتاده ام در قصه ی فراموشی اجباری

باید فراموش کنم تمام لحظه های شیرین با تو بودن را، تمام لبخندها و نگاههای گرمت را و تمام شیطنتهای دوستانه ات را که لبخند را به لبانم می آورد و ذره ذره محبت را در دلم می پروراند. سنگ صبور بودن هم عالمی دارد؛ اما آنانکه سنگ صبوری داشته اند ظاهرا منصف تر بوده اند که بیشتر اعتراف کرده اند به لذت داشتنش.

دیگر سنگ صبور نمی خواهی، خیلی بزرگ شده ای و من باید بپذیرم

همیشه همینطور بوده تا به کسی عادت میکنم و می شود دوستم باید دل بکنم و من آدم بشو نیستم.


داره نقاشی میکشه تو حال خودشه آواز میخونه فقط ی تیکه شو میشنوم. آقا امام زمان بچه ها دعا کنید برای ظهورش

یه لحظه نگاش میکنم مداد شمعی رو میذاره زمین دستاشو میاره بالا سرشم بالا میگیره میگه الهی آمین.

دوباره مدادو برمیداره خط خطی میکنه و بقیه ی شعر خود ساخته اش.

شرمنده میشم از خودم و ادعاهام


+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!

دراز کشیده خوندم.

هیچکس باهام حرف نزنه

هیشکی سر به سر من نذاره

کار سنگین ازم نخوان

نزدیکم نشن 

که .

گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک

خدایا خودت قبول کن:)


اون یکی داره حرص میخوره که لباسی که فردا باید آماده تحویل معلمش بده خراب شده و انواع راه حلها رو زیر و رو میکنه برای اصلاحش.

این جغله نشسته باهر حرکت میگه آفرین!

چه جالب!

منم دوس دارم بزرگ شدم خیاط بشم!

و لباس باخنده و قربون صدقه درست میشه

و من فکری ام

خدایی گاهی به اندازه یه بچه شش ساله اصول همدلی و تشویق یه آدم شکست خورده رو نداریما!


دم اذانه مادر آماده میشن برای رفتن به مسجد

داره بازیشو می کنه

وسط حرف جدی آدم بزرگا بلند میگه:

خدایا به همه مردم سیل زده کمک کن!

مادر بی توجه به حرف بقیه، نگاهش میکنن و آمین میگن

من میخندم و یکی میگه:

هم دعای خوبیه،هم وقت استجابته، هم دعاکننده شرایط دعارو داره

باشرمندگی میگم آمین

جهاد همینه دیگه با هرچی که داریم کمک کنیم


از صبح وردش شده:

یاحسین غریب مادر،تویی ارباب دل من

.

یه آه از عمق وجودش میکشه و نجواگونه میگه:

دلمون برا اماممون تنگ شده. میشه باز بریم کربلا؟

منم دلتنگم آقا!

اما شما به دل کربلایی کوچولو نگاه کنید

راس میگه دلتنگه حق داره بنده خدا



رین: روی صفحه سفید دل لکه می افتد. با گناههای گاه و بیگاه قلب صاف و پاک را کثیف می کنی! یک قلب صیقلی زنگار می گیرد.


زیغ: وقتی خلاف ادامه پیدا کند، دل از راه اصلی خودش که رفتن به سمت حق بوده منحرف می شود.


طبع: وقتی انحراف ادامه پیدا کند، کفر اتفاق میفتد. بر قلب مهر کفر زده می شود.


+ امان از روزی که مهر به قلب


امروز قرار بود یه تعداد از والدین بچه های کلاسشون باهم هدیه بخرن برای معلم بچه هاشون!( آخه یکی به این بزرگترا بگه خداپدربیامرزها روز معلم یه چیزیه بین بچه ها و معلمشون چرا همه چیو الکی دست وپاگیر و تشریفاتی میکنید؟)
خلاصه آخروقت یه تعداد مامان با یه هدیه میرن مهد و تبریک روزمعلم و بقول جغله گپ و خنده! این وسط چندتا از بچه ها(کمتر از یک چهارم کلاس) مامانهاشون نیومده بودن و این کوچولوهای دل نازک حسسابی ناراحت شده بودن.
+ رفتم از مهدبیارمش همینکه منو دیدبابغض گفت مامان چرا تو نیومدی؟ دستمو دور شونه های کوچیکش حلقه کردم و سرمو آوردم دم گوشش: بریم تو راه صحبت کنیم؟ طبق معمول قبول کرد. 
ادامه مطلب

من دلتنگتم!

توچی؟

یقین دارم تو دلتنگ تر از منی. 

تو همیشه ثابت کردی منو خییییلی دوست داری

و همین اطمینان باعث عذاب وجدانم میشه

که:

چرا به حرف کسی که بیشتر از خودم دوستم داره 

و بهتر از خودم میتونه موقعیتها را بسنجه؛ گوش نمیدم؟؟؟


دیگه از غفلتها و فراموشیهام خسته شدم

تو میتونی! کمکم کن

خدااااااا.



روز آخر خدمتش دل تو دلش نبود!

انقدر شنگول بود که از راه رفتنش هم میشد فهمید براش یه روز دیگه ست!

روز آخر خدمت سربازی برای اکثری خیلی لذتبخش و منحصر به فرده. حتی برای دوست من که تو همون محل خدمتش باید کارش رو ادامه میداد.

حالا سرباز رفته و تقریبا همه جا سوت و کوره.

و ما گاهی با خاطرات شیطنتها و شوخیهاش لبخند حسرت باری میزنیم!

و البته یه خوششش بحالش از ته اعماقمون:)

امروز به این فکر کردم که روزی که خدمت من تموم بشه و برم بدیار باقی چه چیزایی از اطرافیانم میشنوم!!!

و آیا از اتمام سربازیم خوشحالم یا

وآیا کارت پایان خدمت رو با دست راستم میگیرم یا.


یه همسایه داریم پرجمعیت! پراز مهمون! پر سر و صدا!
و با صفا، با معرفت و اهل حال، مثل بزرگترشون
دو روز در هفته برامون پذیرایی جلساتشونو میارن:)
و چقدر میچسبه شربتی که اصلا انتظارشو نداریم

هرچند از بس جاشون تنگه اکثرا اتاقای ما رو دوستانه اشغال میکنن
ولی این همسایگی رو دوست دارم
امروز دیگه رسما و غیر منتظره منم قاطی کردن
جلسه امروز یه چیز دیگه بود، هرچند چندین ساله جلسات رسمی و خودمونی زیادی شرکت کردم اما امروز .

+اگر گیج شدید توجه نکنید نادیده بگیرید این پست رو.
 یه بار پاکش کردم اما دلم نذاشت ننویسم
چه کنم:)

هر شب وقتی میخواست بخوابه به آخرین نفری که می دید می گفت: صبح زود بیدارم کنید.

دیشب دیالوگش عوض شد!

فکر کنم این یه ماه هر شب میگه: سحر منم بیدار کنید فردا حتتما روزه ی راسی راسی می گیرم.

و اون یه نفر لبخند میزنه و میگه حتما خیالت راحت بخواب.

چققدر پیگیریش رو دوست دارم. و چقدر محتاج دیدن اخلاصشم!

نا امیدی براش معنا نداره بنده ی کوچولوی خدا


 آنچه

پنهان

 در میانِ سینه باشد

عشـــــــق نیست

عاشقان با رسم رسوایی به 

میدان می روند.


+ من اینجا چه می کنم؟

شاید همینجا میدان جنگ من باشد

کنار این کتابها وجزوه ها و.

ولی خدا نکند میدان جهاد جای دیگری باشد

و نفسم بدینجا کشانده باشدم!!!


تو اوج ناراحتی گفتم: من خیلی اینجا زحمت کشیدم و واقعا خودمو محق می دونم. من خیلی خالصانه وقت گذاشتم اما حالا پشیمونم.
گفت: بله. یه مکث دوثانیه ای و خیلی صریح گفت: کارتون برای خدا نبوده وگرنه پشیمون نمیشدید!
بهت!
ناراحتی!
و.! نمیدونم اسم بقیه ش چیه
حقیقتی که عریان، تلخیش رو به رخ کشید!

دائم درگیرم که یه کار تو عمرم پیدا کنم که مصداق حقیقت کلامش نباشه و هرچی به ذهنم میاد دنبالش یه ناخالصی چهره کریهش رو نشون میده.
دارم منفجر میشم.

برای اولین بار شنیدم که استغفار با توبه فرق داره! 

چقدر این روزها غرق لذتم از یادگرفتن الحمدلله

فرمودند: استغفاریعنی لحظه ای که ازش گذشتیم رو به خدا می سپاریم تا او با تمام ایمائش خلأهاش رو پر کنه! اینکه پیامبر هم استغفار می کردند بخاطر این بوده که به هرحال انسان بودن محدودیت داره. 

 

و توبه طرح و برنامه برای آینده ست. که انسان در حال با نیم نگاهی به گذشتهو در نظر داشتن آینده بتونه بهتر عمل کنه!

 

من که زبانم الکن است از توضیح کامل جزئیات زیاااد داره.

 

این روزا بحمدلله خیلی خوبم.


من خدایی را می پرستم که به زیبایی در عمل به من ثابت کرده که دوستم دارد.


دقیقا مواقعیکه در داشته هایم چیزی بوده که به آن دلخوش بوده ام آنرا از من گرفته.


در یک دوره ای از زندگی به صوت قرآن دلخوش بودم؛

زمانی به استعداد وافر ورزشی ام

یک روز به خلاقیت و طرحهای ابتکاریم

و روزی به ارتباطات و دوستان زیادم

برهه ای از زمان بیان شیوا و قدرت بیان و جسارتم در اداره جلسات

و. 


اما آخرین چیز از منیت و انانیت که از من گرفته شد،  سخت ترین و حساس ترین بود و من اندازه سر سوزن درک کردم که صراط که می گویند از مو باریکتر و حساس تر است یعنی چه!  لحظاتی برایم پیش آمد که دین و دنیایم را می توانست بر فنا دهد و خدای من محافظتم کرد. 


خدایا!

از من بگیر هرآنچه رنگ تو را از دلم می برد! 

اما همیشه خدای من بمان.  


آخرش منو می کشه این تعبیرهای سنگین این عاشق 6ساله

- بذار این گوشه یه خورشید بذارم

+براچی خورشید؟

- آخه باباجونم خورشید زندگی منه

و من دربهت نگاهش میکنم.

جزوه رو برداشته پر از قلب و ستاره کرده.

در جواب نگاه سئوالیمون میگه:

مامان جونم ستاره عشق منه!

من و همسر تو هپروتیم امروز:)))


این روزا خیلی قاراش میشه همه چی انگار بهم ریخته

روزای خیلی مهمیه انگار.

یه تیکه از دلم تو حرمه

یه تیکه ش تو بیمارستان

یه تیکه اش تو یه شهر غریب پیش یه عزیز

یه تیکه ش تو جلسه خواستگاری ودرگیر سئوال جواب

.

کار حسسسابی سنگین شده و نفس آدمو میبره

و امروز یه ضربه ی سنگین انگار از خواب بیدارت میکنه!

. هم رفت!

باتعجب و بهت میپرسی اونکه چیزیش نبود! اما او رفته بدون دلیل قانع کننده ی پزشکی

میخوای بگی هنوز زود بود اما زبونت نمیچرخه چون در هر حال مرگ از رگ گردن نزدیکتره.

خدا رحمت کنه همه رفتگانو.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مجله اینترنتی خرید گوسفند زنده فروش انواع خاک اره همه چی موجوده دستگاه چاپ بنر فردانیوز دل نوشته ای برای مامانم